وقتی آسمان دیده نمیشود…

علیرضا حسنزاده، پژوهشگر و مردمشناس حوزه مطالعات فاجعه، آلودگی هوای تهران را نه فقط بحرانی سلامتمحور، بلکه ضربهای عمیق به میراث حسی، هویت فرهنگی، میراث فرهنگی و زیستآیین ایرانی میداند؛ شهری که میتواند موزه زنده و باید زیستگاه باشد، اما به «زیستگاه خطر» تبدیل شده است.
به گزارش مجله خبری آبادی 118، در سالهایی که بحث آلودگی هوا بیشتر با آمار بیماریها، مرگ و سرطان گره خورده، حسنزاده زاویهای کمتر دیدهشده را پیش میکشد: «آلودگی هوا، میراث فرهنگی و هویت شهری را نیز بیمار کرده است.» او معتقد است شهر یک «موزه زنده» است و وقتی آسمان دیده نمیشود، رایحه طبیعت کور میشود و لمس حیات شهری مختل، عملاً بدن و روح شهروند و شهر درهم، دچار اختلال میشوند. تهران امروز، صرفاً آلوده نیست، از معنا و شادیزیستی هم تهی شده است.

این مردمشناس حوزه مطالعات فاجعه و دانشیار پژوهشکده مردمشناسی پژوهشگاه میراث فرهنگی و گردشگری درباره تأثیرات منفی آلودگی هوا از منظر اجتماعی فرهنگی هویتی و میراثی با مجله خبری آبادی 118 سخن گفت که در ادامه مشروح آن میخوانیم:
در سالهای اخیر درباره تاثیرات فیزیکی آلودگی هوا بر سلامت شهروندان بسیار صحبت شده است. اما تأثیرات فرهنگی، اجتماعی، هویتی و میراثی آلودگی هوا چگونه است؟
از قضا هوا جانِ فرهنگ هم هست. در ادبیات انسانشناسی امروز، مفهومی داریم با عنوان زیستمیراث (Life Heritage یا Bio-Heritage)، همان چیزی که یونسکو آن را میراث زنده (Living Heritage) مینامد. زیستمیراث بر پیوند درهمتنیده فرهنگ با زیستبوم تأکید دارد؛ یعنی میان زیستبوم طبیعی و زیستبوم فرهنگی فاصلهای نیست. من در این مورد در کتابهایی چون «وضع آیینی و وضع هنجاری»، «فرهنگ در سایه همهگیری»، «کودکان و قصههای پریان» و «کودکان و جهان افسانه» سخن گفتهام. در این رویکرد، فرهنگ همان «زیستآیین» است؛ مجموعهای از کنشها، خلاقیتها، سنتها و شیوههای ماندگار زیستن که در تعامل با محیطزیست شکل میگیرند. آلودگی هوا و استیلای الگوهایی از اختلال زیستمحیطی ناشی از فجایع طبیعی و انسانی نشان از بحران در زیستآیین ایرانی دارد. ببینید همه مسائل ما هم ابعاد هستیشناختی، معرفتی و هم ابعاد اجتماعی و زیستمحیطی دارد که آن را میتوان بحران روایت در نزد دولتهای ایرانی برای تعریف تعادل زیستمحیطی و محیطزیست اجتماعی و شهری و حفظ جریان شاداب و پویای زندگی در آن دانست.
اگر با این نگاه به آلودگی هوای تهران بنگریم، درخواهیم یافت که یکی از مهمترین آسیبهای آن، ضربه مستقیم به میراث حسی شهر است. میراث حسی مجموعه کیفیتهایی است همچون، منظر رایحه، منظر بصری، منظر شنیداری و منظر چشایی.
آلودگی هوا نهتنها مرگومیر و بیماریهایی چون سرطان و اختلال حافظه را افزایش میدهد، بلکه رابطه انسان با شهر و طبیعت شهری را مختل میکند. شهری که باید زیستگاه باشد، به مکانی برای گریز تبدیل میشود، نوعی بیجاشدگی (Displacement) که در الگوهای شبیه وضعیت جنگ، آتشفشان یا بلایای طبیعی رخ میدهد. این بیجاشدگی، هم جسمانی و هم حسی ـ هویتی است. بیجا شدن یعنی بحران در ابعاد حسی و فضایی هویت.
شما دیگر آسمان را نمیبینید، کوه دماوند را نمیبینید، بوی دود میشنوید، احساس خفگی میکنید و حتی اشتهایتان کاهش مییابد؛ یعنی گویی اندامهای حسی شهروند و «اندامهای حسی شهر» همزمان دچار اختلال و نشانههای حیات کمرنگ میشوند.
در ایران، توجه به این بُعد از میراث کمتر بوده است؛ زیرا فهم آن مستلزم پذیرش این است که شهر یک موزه زنده است. فضای شهر و روستا البته خود زیستمیراث ایرانی است. اگر این دیدگاه پذیرفته میشد، باید برای شهر «حریم منظر بصری»، «حریم منظر رایحه»، «حریم شنیداری» و حتی «حریم چشایی» در نظر گرفته میشد. مراقبت از این حریمها همان عدالت زیستمحیطی و عدالت میراثی است، امری که در تهران امروز دچار اختلال شده است. البته این به طبقاتی شدن شهر، بلند مرتبهسازی، سیستم حمل و نقل، نوع وسیله نقلیه و فراوانی آن، الگوی تحرک جغرافیایی در تهران، فروش تراکم و. .. مربوط میشود. شما همین مساله را در شمال نیز دارید؛ منظر بصری دریا کاملا کور شده است و ویلاها و هتلهلی ساخته شده اجازه دیدن دریا را به شهروند یا مسافر نمیدهد.
یعنی بدن تنها محمل تجربه حسی نیست، بلکه محمل تجربه فرهنگی از فضای زیستی هم است و با آلودگی هوا آسیب میبیند؟
عملاً همینطور است. بدن محمل اصلی هویت است. هویت ملی، محلی، جنسیتی، سنی، دینی و آیینی. اما در دهههای گذشته دولتها، بحران روایت درباره بدن داشتهاند؛ یعنی ناتوانی در فهم اینکه هویت ملی بدون بدن سالم قابل تحقق نیست. هویت ملی فقط، یک روح متعالی نیست، یک جسم سالم نیز است، یک جسم شاداب. مثلا ما در مورد تعریف شادی زیستی دچار بحران تعریف جدی در سازمانها و نهادهای دولتی خود هستیم.
امروز در تهران نوعی فرهنگ اضطرار شکل گرفته است؛ ترک تهران در روزهای آلودگی، مانند دوره کرونا یا حتی در مواقع تهدید جنگی. تهران به شهری تبدیل شده که «زیستگاه خطر» تلقی میشود. این اضطرار خود یک پدیده فرهنگی است.
چهار نسل پیش، روز تهران با دیدن دماوند آغاز میشد. این خود یک لحظه زیباشناختی–هویتی بود. امروز این تجربه ممکن نیست؛ نتیجه بیتوجهی به عدالت زیستمحیطی و نابرابری فضایی. دسترسی برابر به هوای سالم، دستگاه تصفیه، امکان خروج از شهر یا حتی امکان رها کردن کار در روزهای آلوده برای همه یکسان نیست.
در چنین شهری، سایه آلودگی هوا بر فعالیتهای انسانی افتاده و حوزه عمومی مختل میشود و در نتیجه خلاقیت و عاملیت انسانی کاهش مییابد.
آیا این نگاه که جسم و روح شهر و شهروندان را واحد میبیند، در سنت ایرانی سابقه داشته است؟
بله و اتفاقاً این همان بنیان جهانبینی ایرانی است. در ایران باستان و سنتهای عرفانی، «زیستسالاری» یا Bios–Cultural Unity یک اصل بوده است؛ یعنی یگانگی تن، روح، فضا و طبیعت.
سعدی قرنها پیش از «دو شکر برای هر دم و بازدم» سخن گفته است. این یعنی یک زیستسیاستِ هوا، به تعبیر امروز هانری لوفور، «حق شهروندی» مبتنی بر نفسکشیدن در هوای سالم است. اما مدیریت شهری امروز ما ـ برخلاف این سنت ـ بهجای صیانت از حریمهای زیستی و میراثی، گرفتار تراکمفروشی، ساختوساز بیضابطه و قانونی شده که قابل خریدن یا دور زدن است. هیچچیز مهمتر از حیات و زندگی نیست و قانون بدون استثنا باید حافظ آن باشد و مثلا نتوان تراکم یا طرح ترافیک خرید. البته زیرساختهای لازم برای این تغییر نگاه مدیریتی باید فراهم شود.
اگر این نگاه فرهنگی–زیستی مبنا قرار میگرفت، نه خودروی بیکیفیت تولید میشد، نه موتورسیکلت آلاینده و نه شهر به این درجه از بحران میرسید.
این بحران در نهایت به چه وضعیتی ختم میشود؟
به تجربه زیست در یک شهر سمی (Toxic City). در این شهر، شادیزیستی ـ همان شادیای که حافظ و سعدی آن را ستودهاند ـ از میان میرود.
شادیزیستی از چه آغاز میشود؟ از نفس راحت، از دیدن آسمان، از نوشیدن آب سالم، از منظر زیبا، از عدم وجود صداهای گوشخراش ترافیک و ترافیک سنگین و چند ساعته. وقتی اینها نباشد، شهر دچار تعطیلی زیستی میشود؛ ورزش در فضای باز ممنوع، مدارس تعطیل، حضور در فضاهای عمومی کاهشیافته. این وضعیت زیستمحیطی خود نوعی «خشونت نرم» علیه کودکان، سالمندان و بیماران است.
یعنی عدالت زیستمحیطی حلقه مفقوده مدیریت شهری امروز است؟
کاملاً. ما در ایران در مرحلهای هستیم که پسافاجعه (Post-Disaster) خود به یک وضعیت پایدار تبدیل شده است. زیستافزایی جای خود را به زیستکاهی داده است. شادیزیستی محو شده است و بدتر از همه، ما با میراثیشدن فقر و زیستمحیطیشدن فقر روبهرو هستیم، میراث فرهنگی بهجای تولید ثروت، قربانی فرسودگی و بیتوجهی شده است. محیطزیست آسیبدیده، به تعطیلی و فقر شغلی و هزینههای سنگین درمانی منجر شده است.
زیست سیاست در ایران ـ از تولید خودرو و سوخت تا وضعیت حملونقل عمومی ـ گرفتار بحران روایت است. مدیریت شهری نیازمند نوزایی است. حتی نسل مدیران باید در ایران تغییر کند. نسلی جوانتر اما آکادمیک و با اندوخته دانشگاهی مربوط باید امکان حضور یابد.
عدالت زیستمحیطی یعنی دسترسی برابر به هوای سالم. همه امکان خروج از تهران در روزهای آلوده یا داشتن ویلا در شمال ندارند. قانون باید در خدمت زیست خوب باشد، نه قابل خریدن و فروش.
تهران در برابر خشکسالی، آلودگی هوا و زلزله آسیبپذیر است. چشمانداز فعلی، چشمانداز پسافاجعهای پایدار است؛ یعنی بحران، چهرهای پایدار پیدا کرده است. البته پایداری منظر خشکسالی و هوای آلوده از زلزله پایدارتر و پدیدارتر است.
جامعه آرمانی، چه در سنت یونانی ـ ارسطویی و چه در جهان ایرانی، باید «زندگی خوب» و «شادیزیستی» ایجاد کند. اما امروز تهران به یک شهر زیستناپذیر بدل شده است. شهر در اوج آلودگی از حرکت میایستد و ما تنها با حداقلهای زیستی مواجهیم.
در نهایت باید گفت: نرودا گفت «هوا را از من بگیر، خندهات را نه» اما واقعیت این است که بدون هوا، خندهای هم نخواهد ماند.
در تهران و سایر شهرهای بزرگ ما با تلفیق افقهای فاجعه روبهرو هستیم؛ یعنی خشکسالی، هوای آلوده، تصادفات مکرر، و… اینها همان وضعیت فاجعه تشدید شده یا مضاعف و همان زیستفاجعه ایرانی است یعنی زیستن با فاجعه طبیعی و انسانی بجای مقابله با آن. یعنی نهایتا تعطیلی شهر؛ یعنی انتخاب بین بد و بدتر. این یعنی تصمیم واکنشی دولت. آلودگی هوا پدیدهای است که بیش از دو دهه در تهران وجود داشته است. آیا سازمانهای مسئول بجای برخورد واکنشی نباید برنامهای کنشمند برای آن میداشتند؟ مسئله خشکسالی مساله قرنهای متمادی و تاریخی ایران است، تصادفات جادهای سالهاست رخ میدهد، آیا نباید دولتهای ایرانی فکر طولانی مدت برای اینها میکردند؟ به گمانم پایداری منظر فاجعه و سوءمدیریت دراین زمینه یک بحران هستیشناختی را دربر دارد؛ این که دولتهای پسافاجعه در ایران تمرکز لازم را بر سیاستهای زیستی و زیستپذیری سرزمینی ندارند و تاثیر مثلا آلودگی هوا بر بدن و جایگاه بدن بهعنوان یک واحد زنده و شاداب را نمیدانند یا دانایی کنشمند و عملی در این باره ندارند یا به تعبیر دیگر ما دچار یک بحران گفتمانی و پارادایمی در مدیریت شهرهای خود هستیم که در آن زیست شهری و انسانی یک جریان گفتمانی غالب و دال مرکزی نیست. البته «پژوهشمحور» شدن سیاستگذاری در ایران و تغییر آن از یک امر کلامی و خلقالساعه به انجام تحقیق معضل دیگر ماست و این البته ریشه تاریخی دارد و در دوگانه ابوریحان بیرونی و محمد غزالی قابل مشاهده است.
انتهای پیام





